درياي مواج ديروز
چه فتنه ها که نکاشت
و چه خاطرات تلخي که نيافريد
امروز اما
هنوز کشتي شتکستگان تاريخ لحظه هاييم
با خاطراتي از دردهاي خودخواهي بشر
و سنگباران اعتقادات
روزگار مي گذرانيم
و کسي نيست به حرفهاي دل محرم گوش دهد
و شمر اميال پليد را خلع سلاح کند
بي آبي مردمان همه از ضعف تدبر است
و فرات در آنسوي مرزهاي تشيع جاريست
مسلم خبر از بي وفايي کوفه نشينان بي خيال ندارد
و يزيد انديشه ها غرق در ظواهر است
آه که گرماي سوزان روزگار ما تفس را سنگين مي کند
و نسل سوخته ي علي اکبر در انتظار فرجي خيالي اند
ابن زيادي نيست اما
شمر زياد است
خولي ها هنوزم در پشت ديوار تظاهر پناه گرفته اند
و به سپيدي گلوي علي اصغر خيره شده اند
سينه زدن يک برگ از نقاشي است
بايد سينه اي بي کينه داشت
و راهي روشن
و وجداني آگاه
ده روز مکدر و سياه پوشي
به يک لحظه تامل نمي ارزد
بايد هشيار باشيم
و به پنجره احساسات نزديک شويم
يقين ميوه ي اميد بيداري است
و اعتقاد ريشه در باور ما دارد
از ديوار نبايد بالا رفت
چون سقوط پشت در است
دارالاماره خواهش مقصد پليدي هاست
چون مختار روزي انتقام خواهد گرفت
و اين قانون روزگار است
تا نکوبي نخواهد کوبيد
و تا نشکني شکسته نخواهي شد
بايد مکدر بود
امروز باز نخواهد گشت
فردا را درياب